یرای 175 شهید دریایی / وحید ضیائی

مثل همین ماهی عید

که دیده نمی شود جز به وقت احسن الحال

مثل همین ماهی عید

فراموش شده در تنگ رنگی اش        بعد از تیر و توپ تحویل

مثل همین ماهی عید  ...

و فراموشی مان که به رودخانه اش بسپاریم           بعد سیزده  ای نحس

مثل ناگهانی تنگی که ناگاه       می لغزد         می شکند          و تو جان می دهی

مثل همه ی نارنجی ها ، قرمز ها ، ... خال خال های توی حراج شب عید

منتظر          مضطرب       بی سرانجام     

مثل ...

مثل اینها نبودی ... باور نمی کنم !

دست هایی که چندین سال بسته بماند      مشت هایی

رودخانه در تو دلتا بزند     تو با رود ها بیامیزی ...

( و بر لب کدام سقا تشنه تر ... ؟ )

چندین سال از چشمه های بی پسر جوشیده ای

چشم ها خشکیده اند و تو می رودی ...

بگذار از رودخانه بگویم :

چند سال آزگار

صد و هفتاد و پنج بار بغض کند و فرو ببرد ؟

نه قنات خونی مرز ها خشکیده        نه رگه های طلایی صحرا ها

فقط ...

دلتنگم نباش

با سگرمه هامان که گره از تاریخ خورده است

گره به گره

قصه ی بافه هاتان را می بافیم ...

ایران

هنوز اندکی زیباست

فقط

دلش شکسته است

کجای باغچه خاک کند

یکصد و هفتاد و پنج بار ماهی قرمز عید را

من ارس می ریزم از چشم هام ... تو کارون باش ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد