حرف دل - افشین خاک نژاد / کارمند کتابخانه عمومی پارس آباد

  

 

سلام، چند وقت بود خیلی دلم می خواست بنویسم ولی به دلایلی نمی شد. الان که دارم براتون می نویسم ساعت کمی از یازده شب  گذشته وعده بیشتری از مردم شهر در خوابند ومن می خواهم دقایقی از زندگی ام را به نوشتن صرف کنم آنهم چه نوشتنی ... عقربه ساعت در اطاقم همچنان به تیک تیک خود ادامه می دهد وگاه کذاری صدای سگ همسایه بغلی به گوش می رسید انگار کسی به خانه شان نزدیک می شدکه آشنا نبود.به هر حال امشب دلمو زدم به دریا وخاطره امروز جمعه  به تاریخ 01/07/1390 همزمان با اول مهر بود

 طبق تماس تلفنی که چند روز پیش با هم گذاشته بودیم تا دور هم جمع بشویم. با دوستان دوران خدمت  سرباز معلمم در پارک سبد مشغول مرور خاطرات آن دوران بودیم یک مرتبه زنگ گوشی موبایلم به صدا درآمد گوشی را برداشتم شماره تلفن  ناشناس بود بلافاصله جواب دادم. بعد از سلام  واحوالپرسی فرد ناشناس به من گفت شناختی، گفتم نه؟از من پرسید کجا هستی ؟ با تعجب جواب دادم در پارک با دوستانم مشغول زنده کردن خاطرات دوران خدمت سربازی هستیم .پرسیدم چرا خودتان را معرفی نمی کنید؟ گفت مهم نیست ودر ادامه افزود پس خاطرات ما چی شد؟ از تو شاکی هستم گفتم مگرخطایی از من سرزده که از من ناراحت هستی .گفت نسل ما همچون فیلم اخراجی ها شده است واز این نسل جدید شکایت دارم. گفتم من که کاره ای نیستم شما باید شکایت خود را به مسئولان بگویید نه من، در جواب گفت از تو ناراحت هستم، به خاطر اینکه نسل ما که مایه آسایش وآرامش شما بود وهست آیا تاکنون مطلبی درباره ما نوشته ای ؟ آیا تابه حال از برادرت پرسیده ای که در زمان جنگ چه اتفاقاتی افتاده ؟ تو که تا امروز از سهمیه ایثارگری برادرت استفاده کرده ای وخواهی کرد آیا از او به خاطر رشادتش تشکر کرده ای؟ گوشی را قطع کرد وچندین بار تماس گرفتم پاسخ نداد. آن روز بعد از قطع ارتباط تلفنی با فرد ناشناس اصلا حالم خوب نبود وبا اینکه پیش دوستانم بودم وآنها مشغول تعریف کردن خاطرات بودند ولی حواس من به سخنان وگلایه های آن ناشناس بود. خیلی ناراحت بودم احساس کردم راست می گوید و چقدر از این عزیزان غفلت کرده ایم.اگر از یک طرف نگاه کنی راست می گفت خیلی از آنان زمانی رفتند که من وامثال من نبودیم ویا اگر بودیم هم یه بچه شیرخواره بودیم .ما نبودیم وآنان را ندیدیم ودرک نمی کنیم.عده ای نفس شان را دادند تانسل بعدی که ما هستیم نفس بکشیم .ویک سئوال دیگر من را ناراحت کرد وآن اینکه : آیا من ویا تو ای مخاطب عزیز،یادی از این عزیزان می کنیم،از ایثارگران ،جانبازان ، موج زدگان ، آزادگان ، شیمیایی  و...ویا آیا چند ورقی از وصیت نامه شهیدان مروری کرده ایم  راستی آیا ماادامه دهندگان راه این دلاور مردان  هستیم یا سنگرشان را خالی گذاشته ایم ؟ بهتر است چندی ازسخنان سردار شهید محمد ابراهیم همت  را مرور کنیم این شهید بزرگوار می گوید *( وجدان ،قاضی خوبی است .شب ها بنشینیم این وجدان راقاضی کنیم .امروز من کار خودم را کردم یا نکردم .وجدانتان به شما می گوید چکار کنید نه بگویید فرمانده لشکر،نه بگویید فرمانده گردان ونه فرمانده تیپ ،وجدان را قاضی کنید ،ببینید آن وظیفه ای که برعهده شما بود انجام داده اید یا نه .......  .از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان به شما دوخته شده است . به پا خیزید واسلام خود را دریابید )* آیا وجدانمان را مورد سئوال قرار داده ایم ؟آیا توشه ای نیک برای آخرتمان داریم

اگر این مردان بی ریا وبی ادعا نبودند، دشمن با ما چه کارهایی که نمی کرد واقعا گفتنش برایم سخت است. نمی دانم در قیامت جواب این ایثارگران را که از ما به خاطر کم توجهی مان به آنان به درگاه الهی شکایت خواهند نمود در آن موقع چه پاسخی خواهیم داشت نمی دانم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد